مروان بن حکم پس از خود نخست فرزندش عبدالملک و پس از او پسر دیگرش، عبدالعزیز، را جانشین خود ساخته بود. عبدالملک میخواست عبدالعزیز را از ولایتعهدی بردارد و پسر خویش، ولید، را ولیعهد کند، اما عبدالعزیز راضی نمیشد تا آنکه عبدالعزیز ولایت مصر را پذیرفت و از ولایتعهدی چشم پوشید. عبدالعزیز در سال ۸۵ و پیش از عبدالملک درگذشت، یا آنکه به دستور عبدالملک به او را زهر دادند و کشته شد.
به هر حال، نتیجه آن شد که ولید پس از مرگپدر مدعی نداشت.در منابع تاریخی نخستین بار از او در سال ۶۹ یاد شده است که در درگیری بین عبدالملکبن مروان و عمروبن سعید بن عاص (ولیعهدِ پس از عبدالملکبن مروان) مَصقَله، غلام عمرو بن سعید ضربهای به کفل یا سر ولید بن عبدالملک زد و او را مجروح کرد.
آنگاه خبر مرگ پدرش را به حجاجبن یوسف ثقفی داد و حاکمیت او را بر همان ولایاتی که پیش از آن فرمان میراند، تنفیذ کرد و در نخستین قدم، برادرش مَسلَمه را فرمانده جنگ با رومیان ساخت.
در سال ۸۷، هشامبن اسماعیل مخزومی را از ولایت مدینه عزل کرد و عمربن عبدالعزیز را به جای او گمارد و دستور داد برای تنبیه هشام، او را برابر مردم برپا دارند تا هر کس ادعایی دارد بگوید. هشام اگرچه امام سجاد علیهالسلام و علویان را بسیار آزار داده بود، اما امام سجاد فرزندان و خویشانش را از هرگونه تعرض به هشام منع کرد و خود نیز متعرض او نشد.
قُتَیبةبن مسلم باهلی، حاکم خراسان، از سال ۸۶ به بعد همۀ شهرها و نواحی خراسان و ماوراءالنهر (از جمله بخارا و سمرقند) و همچنین ناحیۀ خوارزم را گشود و تا کاشغر پیش رفت.
ثقفی، محمدبن قاسم). موسی بن نُصَیر لَخمی، والی افریقیه، هم در سال ۹۱ در صدد حمله به اندلس برآمد و در سالهای ۹۲ و ۹۳ او و طارقبن زیاد، که از موالی وی بود، اندلس را فتح کردند.
موسی بن نصیر با غنایم نفیسی از فتح اندلس نزد ولید بازگشت. از جملۀ آن غنایم ، سفرهای جواهرنشان بود که ولید دستور داد آن را پاره کنند و جواهر آن سفره و تاجها و دیگر اشیای قیمتی را به مکه فرستاد تا در خانۀ خدا نگهداری شود.
ولیدبن عبدالملک علاقه زیادی به ساختن عمارت و بنا و آبگیرو احداث مزرعه داشت. از اینرو، در روزگار او مردم چون به هم میرسیدند پیوسته از بناها و عمارات سخن میگفتند.
در سال ۸۷ بنای مسجدجامع دمشق را در محل کلیسای یوحنا آغاز کرد و در همین سال تصمیم گرفت مسجدالنبی را بازسازی کند. وی مالی هنگفت برای این کار خرج کرد و نظارت بر خرج را بر عهدۀ عمربن عبدالعزیز گذاشت
ولید برای ساخت مسجد پیامبر از پادشاه روم کمک خواست و او یکصد هزار مثقالطلا ، یکصد کارگر و چهل بار موزاییک فرستاد و ولید آنها را به مدینه نزد عمربن عبدالعزیز فرستاد.
در سال ۸۹ نیز، به دستور ولید، میان تپه طُوی و تپه حَجون چاهی کندند و آب شیرین آن چاه را میبردند و در حوضی چرمین در کنار چاهزمزم مینهادند تا به پندار وی، برتری آن بر زمزم معلوم شود. ولید همچنین از عمر بن عبدالعزیز (والی مدینه) و عاملان دیگر شهرها خواست تا راهها را هموار و در شهرها چاه حفر کنند.
ولیدبن عبدالملک در سال ۹۱ عازم حج شد تا مسجدالحرام و مسجدالنبی و اصلاحاتی را که در آنها شده بود، بررسی کند. درمدینه عمر بن عبدالعزیز از او استقبال کرد.
اما در نمازجمعه ــ برخلاف سنّت ــ نشسته خطبه خواند و آنان را با سخنانش تهدید کرد و هنگامی که وارد مکه شد، خطبهای بدون حمد و ثنای پروردگار ایراد نمود (خطبۀ بَتراء) و در آن خطبه نیز بیم داد و تهدید کرد.
ولید قصد داشت بخش باقیماندۀ کلیسای یوحنا (بخش غربی) را، که از زمان فتح به صورت کلیسا مانده بود، به مسجدجامع دمشق اضافه کند. از این رو، از مسیحیان خواست کلیسا را در مقابل مال بسیار به مسلمانان ببخشند و چون آنان نپذیرفتند، ولید خود ابتدا شروع به تخریب یکی از دیوارهای کلیسا کرد و سپس کارگران کوبیدن بنا را آغاز کردند و کلیسا به مسجد افزوده شد.
همچنین چند ستون کلیسای باشکوه مریم را در انطاکیه ، که همه از سنگ مرمر سفید بودند، به دستور ولید کندند و برای ساختن مسجدجامع دمشق، از راه دریا به دمشق فرستادند.
چون عمربن عبدالعزیز نزد مردم مدینه محبوبیت یافته یا، به بیان درستتر، چون عمر از رفتار ستمگرانۀ حجاج با مردم عراق به ولید شکایت کرده بود، حجاج به ولید نوشت که مکه و مدینه پناهگاه امنی شده است برای عراقیانی که بر من شوریده و بدانجا کوچیدهاند. از اینرو، ولید در سال ۹۳ عمربن عبدالعزیز را از حکومت مدینه برداشت
و در نامهای به خالدبن عبدالله قَسری، عامل جدید خود در حجاز (مکه)، دستور داد تا همۀ مردم عراقَین را از حجاز بیرون کند و نزد حجاجبن یوسف ثقفی به عراق بفرستد. به دنبال آن، خالد همۀ آنان را در غل و زنجیر کرد و از مدینه نزد حجاج فرستاد.
اما ولید در سال ۹۶، قصد داشت برخلاف رأی پدر، برادرش سلیمان را از ولایت عهدی عزل کند و فرزند خود، عبدالعزیز، را به جانشینی بگمارد. حتی اموال بسیاری به سلیمان پیشنهاد کرد و چنانکه گفتهاند فقط حجاج بن یوسف ثقفی و قتیبةبن مسلم باهلی با این تصمیم ولید موافقت کردند، اما سلیمان نپذیرفت و ولید، به سبب بیماری و مرگ، فرصت خلع سلیمان را نیافت.
با این حال، به روایتی دیگر ولید به پیروی از وصیت عبدالملک، ولایتعهدی را به فرزندان خود نداد و با برادران خود بسیار مهربان بود و سفارشهای پدرش را رعایت میکرد. همچنین گفته شده که نقش انگشتریاش «یا ولیدُ انّک مَیتٌ» بود و به همین سبب هرگاه به فکر میافتاد پسر خود را جانشین کند، با خود میگفت که خواهم مرد و خلاف رأی پدر عمل نخواهم کرد.
او نوزده پسر داشت. از آن میان، دو تن از فرزندانش، یزید و ابراهیم، به خلافت رسیدند. بزرگترین فرزندش عباس نام داشت که به همین سبب، کنیۀ ولید ابوالعباس است.
او نخستین فرد در اسلام بود که کعبه را زراندود کرد و در و ارکان و ناودان و ستونهای داخل کعبه را با ورقهای طلا پوشاند و نخستین کسی بود که برای بیماران بیمارستان ساخت و مهمانخانه دایر کرد و نخستین کسی بود که برای کوران و بینوایان و جذامیان مقرری خواربار و جیره تعیین کرد و ایشان را از گدایی و کمک خواستن از مردم منع نمود. او به هر بیمار زمینگیری، خادمی و به هر کوری راهنمایی داد.
ولید کشتن گنهکاران را بدعت نهاد و حدود بیست هزار تن از کارکنان دیوانها را کنار گذاشت و نخستین کسی بود که خوراک دادن در ماه رمضان را در مساجد مقرر داشت و نخستین کسی بود که مردم را به بهتان و گمان میگرفت و میکشت.
او از ادب و لغت عرب بهرهای نداشت و نحو را به خوبی نمیدانست. عبدالملک او را به سبب لحنش در سخن، سرزنش میکرد و به او گفت کسی که به کلام عرب نیک آشنا نباشد نمیتواند بر آنان فرمانروایی کند. از اینرو، ولید خانهای اختیار کرد و گروهی از علمای نحو را در آنجا گرد آورد و مدتی به خواندن نحو اشتغال ورزید، اما پس از فراغت، نادانتر از روز اول از کار درآمد و چون این مطلب به گوش عبدالملک رسید گفت ولید دیگر معذور است.
در دوران ولید فقهایی میزیستند که در سال ۹۴ بسیاری از آنان از دنیا رفتند و به همین سبب، آن سال را «سَنةالفقهاء» نامیدند.
(۱) ابناثیر، الکامل فی التاریخ.
(۲) عبدالرحمان ابنجوزی، المنتظم فیتاریخ الامم و الملوک، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
(۳) محمد ابنحبیب، کتاب المحبر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن ۱۳۶۱/۱۹۴۲.
(۴) علی ابنحزم اندلسی، جمهرة انسابالعرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۹۸۲.
(۵) ابنخلدون، تاریخ.
(۶) ابنسعد، الطبقات الکبرى (بیروت).
(۷) محمد ابنشاکر کتبی، فوات الوفیات والذیل علیها، چاپ احسان عباس، بیروت، دارصادر.
(۸) محمدبن علی ابنطقطقی، الفخری فیالآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، بیروت، دار صادر.
(۹) علی ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت۱۴۱۵ـ ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ ۲۰۰۱.
(۱۰) عبداللّهبن مسلم ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، چاپ طه محمد زینی، قاهره ۱۳۷۸/۱۹۶۷.
(۱۱) عبداللّهبن مسلم ابنقتیبه، عیون الاخبار، چاپ یوسف علی طویل و مفید محمد قمیحه، بیروت) مقدمه ۱۹۸۵ (.
(۱۲) عبداللّهبن مسلم ابنقتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.
(۱۳) ابنکثیر، البدایه و النهایه، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸.
(۱۴) احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جمل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷.
(۱۵) احمد بن یحیی بلاذری، فتوحالبلدان، چاپ فؤاد سزگین، لیدن ۱۸۶۶، چاپ افست فرانکفورت ۱۴۱۳/۱۹۹۲.
(۱۶) عمرو بن بحرجاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون بیروت دارالجیل.
(۱۷) حسن ابراهیم حسن، تاریخالاسلام السیاسی والدینی و الثقافی و الاجتماعی، قاهره ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت، داراحیاء التراثالعربی.
(۱۸) حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده.
(۱۹) خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵.
(۲۰) احمدبن داود دینوری، الاخبار الطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰.
(۲۱) ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، حوادث و وفیات ۸۱- ۱۰۰، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت ۱۴۰۷.
(۲۲) طبری، تاریخ (بیروت).
(۲۳) قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انسابالعرب، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۴.
(۲۴) کلینی، اصول الکافی.
(۲۵) محمدبن یزید مبرد، الکامل، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم و سید شحاته، قاهره.
(۲۶) مسعودی، التنبیه.
(۲۷) مسعودی، مروج (بیروت).
(۲۸) مصعببن عبدالله، کتاب نسبقریش، چاپ لوی پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳.
(۲۹) مطهربن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس.
(۳۰) احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فیفنون الادب، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷.
(۳۱) یعقوبی، تاریخ.